یک:خواست اجرای بدون تنازل قانون اساسی1 درواقع بستر تلاش برای «تغییر» است.
باید «جا»یی ایستاد و مقاومت کرد. بدون این جایگاه (Position)، رئالیسم سیاست، مخدوش میشود.
ناواقعگرایی در سیاست به تعبیر آیزیا برلین، انتزاعی کردن رهایی وارائه نوعی نظریه ومدل فراگیر سیاسی برای کل تاریخ است. نظریه و مدلی که اجزای واقعی قدرت را به نفع یک نوع کلیت نادیده میگیرد و مدام در پی آن است که تاریخ را از ابتدا واز روی دست دیگری ترسیم کند.
جایگاه واقعی کنش سیاسی ما، قانون اساسی در محدوده دولت – ملت ایران است. بیرون از این جایی نیست.
در واقع نقطه صفر تاریخیای وجود ندارد. بدون قبول قانون، تغییرآن ممکن نیست. زیرا به محض نفی کلیت قانون، از درون دولت- ملت وبالطبع از درون میدان سیاست به بیرون پرتاب میشویم: مجرم. سیاست از درون قانون آغاز میشود ( تاکید براجرای قانون) و در ادامه خود او را نیز دربر میگیرد (تلاش برای تغییرقانون). تغییر قانون اساسی دستاورد پایانی است.
آن شیوهای که بازرگان وطالقانی برگزیدند. آنها از همان ابتدا قانون اساسی مشروطیت را که سلطنت را ابقا اما محدود میکرد پذیرفته بودند. آنها حقیقت دهشتناک را نوع قانون نمیدانستند بلکه چگونگی سلطنت برایشان اولویت داشت: آیا این بدان معنااست که آنها طرفدار سلطنت بودند؟
آن چیزی که قانون اساسی را تغییر میدهد خواست سوبژکتیو (ارادهگرایانه) دموکراسیخواهان نیست، بلکه ارائه تفاسیر دیگر از آن است
دو:
قانون همواره توسط حاکم نقض میشود. درواقع حاکمیت حاکم، منوط به نقض قانون توسط وی است -عبارتی از اشمیت. این نقض برخلاف نقضی که مردم میکنند، او (حاکم) راهیچگاه مجرم نمیکند.
تنها لحظهای که میتوان مجرم نشد و حاکم را درمضیقه قرار داد لحظهای است که بتوان نقض قانون توسط حاکم را نشان داد. درواقع اورا مجرم کرد. کاری که حامیان حقوق بشردرمساله گوانتانامو با بوش کردند.
لازمه این کار این است که مردم، قانون را در لحظهای ویژه از آن خود کنند. موسوی با قانون اساسی میخواهد چنین کاری کند. تا قانون از آن مردم نشود نمیتوان روح دمو (مردم) را درآن دمید.
دموکراسی لحظهای است که قانون، متعلق به مردم میشود.
سه:
گادامر به ما میآموزد که «فهم، همواره تفسیر(interpretation) است و از این رو تفسیر، شکل آشکار هر گونه فهمی است». متن، ساکت است. چیزی که بدان صدا میدهد همان تفسیر است. هنگامی ما متنی را میفهمیم که آن را تفسیر کنیم. این تفسیر از کجا میآید؟
هر تفسیری ریشه در «سنت» دارد. نگاه ما به هر متنی برخاسته از سنت ماست. اهمیت سنت برای گادامر همین جاست. بدون سنت اساسا هیچ متنی خوانده نمیشود. پس این توهم را باید به دور ریخت که میتوان سنت را کنار گذاشت و به یکباره تغییر کرد.
نوع مدرنیت ما منوط به نوع سنت ماست. درواقع جایی که ایستاده ایم و میخواهیم در آن تغییری بدهیم سنت است. بدون این جا (Position)، تغییر ناممکن است. به تعبیری سنت شبیه مادری است که فرزندان گوناگونی را میزاید: آبستن مدرنیته، سنت است.
قانون اساسی چیزی نیست جز متنی که سنت سیاسی هر جامعه و دولتی را در خود منعکس کرده است. هر سنتی خود را در متنی منعکس میکند.
در واقع به واسطه متن هاست که امکان تشخیص سنتها فراهم میشود. مثلا سنت دینی در متون مقدس نشستهاند و سنت فرهنگی در متون هنری وادبی.
نکته اینجاست که تلقیهای جدید از دین، فرهنگ و نیز سیاست از خلال تفاسیر جدید از متون هریک از این سنتها برخاستهاند. به همان میزان که جدیدند، قدیمیاند و به همان میزان که منطبق با شرایط زیست اکنوناند، انعکاسی از گذشتهاند.
شکی نیست که فهمهای گوناگونی از قانون اساسی به مثابه یک متن وجود دارد؛ اما مساله اینجاست که منتقدین این متن، بدون میانجی تفسیر خود این متن (یعنی زیست ذهنی در مکان قانون اساسی – همان «جا»)نمیتوانند آن را تغییر دهند.
توهمی که میتوان این متن را دورانداخت و چیز کاملا جدیدی را پیافکند، تصوری برخاسته از علوم مهندسی وآزمایشگاهی است. آیا خالقان جهان جدید، متون مقدس دینی و کهن ادبی وتنظیمات سیاسی پیشین را دربدو امر دورانداختند؟
آن چیزی که قانون اساسی را تغییر میدهد خواست سوبژکتیو (ارادهگرایانه) دموکراسیخواهان نیست، بلکه ارائه تفاسیر دیگر ازآن است.
در دیدگاه گادامر، یک متن فقط به این دلیل به صدا در میآید که پرسشهایی امروزین پیش روی آن گذاشته شود.
درحقیقت، تفسیر دردرون پیش تصورات - سنت - آغاز میشود و دریک فراشد حلقوی و رفت و برگشت میان مفسر و متن (اثر)، پیشداوری مناسب تر، جانشین پیشداوری قبلی میشود.
گادامر نتیجه این بازی، گفت و گو یا فراشد پرسش و پاسخ را «به زبان درآمدن اثر» میداند.
این بدین معناست که برای به صدا درآوردن و نشان دادن سویههای غیر دموکراتیک قانون اساسی راهی نیست جز شکستن فراروایت حاکم بر قانون، مناظره با خود متن و تضعیف هژمونی مفسران غیردموکراتیک آن. در واقع لازمه تغییر قانون، ساماندهی دیگری- مفسر و تضعیف روایت مفسرحاکم از آن است.
وقتی قانون اساسی را به سبب مفاد غیر دموکراتیکش دور بیندازیم درواقع حیات تفسیر غیر دموکراتیک از آن را تقویت نموده، مکان کنش سیاسی را رها کرده و سیاست را به نوعی رومانس تغییر- تخیل دموکراسی - تقلیل دادهایم؛ و چه چیزی بهتر و کم خطرتر از این برای حاکم تا مخالفانش سخنوران رگ گردن ورم کردهای باشند که جایی بیرون افتاده از میدان سیاست، گیس توهم را شانه میکنند.
در این موقعیت، خواست اجرای بدون تنازل قانون اساسی، سیاستی عمیقا رادیکال است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر